سكوت
گذآر سُکوتـ قآنون زندگی مَن بآشد وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند
خسته ام هیچ کس جز خدا! روزهای خوب باهم بودنمان گذشت وقتی با گفتگو مشکلمون حل نشد ؛ وقتی بحثمون به بن بست رسید ، فقط بغلم کن .... همین کافیه ... چه رَســــــــــــــم عَجیبی ستـــــــــــ … دوست داشتن ساده است و باور کردنش سخت ، دستم را بگیر . . . ! ببر . . . ! خسته ام از گریه هایی که همیشه زیر لبخندم پنهان کرده ام
بــــه روی قــاب عکست غبــــار غم نشسته همینه کــــه بغض مـن بـه خاطرت شکسته دیـــدن روی مــــاهت ، ایــن آرزو محـــاله تــــو رو دوبـاره دیـدن ، بــرای من خیــاله از وقتــی پـــر کشیدی ، به آسمـون رسیدی برای من هر چی غــم ، تو دنیا بود خریدی حـالا من و لحظه هـام به انتظار مــی شینیم تـا فصــــــل پـــرواز من همدیگــــرو ببینیم هنــــوز هـــــوای خونه بــــوی صفاتو داره گلای یـــــاس باغچه عطـر تو رو کم میاره تـــو خلوت شبونه بـــرات دعــــــــا می کنم بــــــرای دیــدن تــو خـــــدا خـــــدا می کند اگرروزی داستانم را نقل کردی بگو:بی کس بود اما کسی روبی کس نکرد، تنها بوداما کسی رو تنها نذاشت، دلشکسته بود امادل کسی و نشکست، کوه غم بود ولی کسی رو غمگین نکرد و شاید بدبود ولی برای کسی بد نخواست.
من سوختم بی آنکه تو بدانی بی آنکه ذره ای با خیال تو آسوده باشم هیچ یاد ندارم با تو به کدامین باغچه سر زده ام مرا بردند مرا بردند تا در نخلستانهای کارون به بندم کشند من خواهم سوخت خاکستر خسته ام را تو روحی دگر گونه بخش
از صدایم اشک می بارد
تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛
گاه گاهی هق هق تنهایی هایم سکوتم را میخراشد و نقشی از یادگاری میزند
یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است…
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
سخت میشکنند..
سخت فراموش میکنند..
آدم های ِ ساده....
پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم
وقتـــــے
از ارتفاعــــات لبانــــــت
به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم
چـــه سقــــوط دلنشینــــے
راستــــے میدانستــــے
پــــــــــــــرواز را تـــو یـــادم دادے
تو بی خَبـــــَــــر اَز مَن . . .
و . . .
تَمـآم مَن درگیـــــــــــر ِ تو . . . !
تو ساده باور کن ، که سخت دوستت دارم
به دور دست هایی که در دسترس هیچ . . . !
دستی نباشم . . . !
خسته ام از سکوت در و دیوار
خسته ام از سکوت هایی که در جواب درد دلت میشنوی
خسته ام از کاغذ هایی که تنها پناه دلتنگی هایم هستند
فکر کنم کاغذ ها هم خسته اند از من و فریاد های بی صدایم بر سرشان ...
اشکهایم آن بیچاره ها را هم پیر و چروکیده کرده ...
خسته ام.......
به سرنوشت بگو :
بازیچه هایش بیجان نیستند،
انسانند ،می شکنند
کمی آرامتر !…
آه من تنهاترین، تنهای این دنیام
هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی
نیست حتی سایه ای اینجا
قلب من عمریست بغضش را فروخورده
اشک های تلخ من هم سخت، تکراریست
هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا
بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست
Zhandark |