سكوت
گذآر سُکوتـ قآنون زندگی مَن بآشد وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند
در جستجوي جمله و بهانه اي هستـمـ براي نوشتن آنچه که اکنون بر من ميگذرد ، اما جمله اي که تو که میدانستی با چه اشتیاقی … خودم را قسمت میکنم … تلخ ترین قسمت زندگی اونجاست
روزگاریست که آدمها فقـــــــــــــط سقفهای ِ مشترک دارند نه زندگی های ِ مشترک... این یعنی تنهایی. . . .
خدایا گریه ام می گیرد
کسی که تمام دنیای من بود حالا منت دیگری را میکشد ...
من خیالم راحته تا پای جـــــــون بودم برات
تــــو ندونستی چی می خوای تا بریزم زیر پات
همه ی آرزوهامون دیگه فقط یه خاطـــرست
نفــــــــــــــــسم بودی ولی یه تجربه شدی و بس
کـــــــاش می فهمیدی …. قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی: بـــــــــــمان… نه اینکه شــــــانه بالا بیندازی ؛ و آرام بــــگویى: هر طور راحـــــــــــتى …
گاهی وقت ها آنقدر از زندگی خسته می شوم که دلم می خواهد قبل از خواب ساعت را روی “هیچوقت” کوک کنم … !
عشق واقعی مثل موزیکیست برای رقصیدن ! حتی اگر موزیک تمام شود تو به رقصیدنت ادامه میدهی!
عشق من ، بوسه با لجبازی ، بیشتر می چسبد !
گــریان شده دلـــــم….
همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز…
پا به زمین می کـــوبد…
تــــو را میـــخواهد…. فقط “تـــــو” را…
احــساســــات مـرا به حرکت در آورد نمے يابــمــ.
دلــمــ بـه انـدازه تمـامــ دنيـا گرفته ، دلـمــ ميخـواد بـره ، به هـر جا غيــر از اينجـا ،دلـمـ از ايـن همـه
نبـودن ، بـے معـرفتـے ، خيـلـے گرفــته.
چقدر دوست داشتــمــ يک نــفــر از من ميـپــرسيد ، چرا نگاه هــايت آنقدر غمگين استـــ ، چـــــــرا
لبــخنــدهــايتــــــ انـقدر تــلخ و بــيــرنگ استــــ ، امــا افسوس ، افسوس که هـيـچ کس نــبــود ...
پس چرا … زودتر از تکه تکه شدنم … جوابم نکردی … برای
خداحافظی … خیلی دیر بود … خیلی دیر !
که آدم به خودش میگه :
چی فکر میکردیم و چی شد.....!
و من نگذارم !
Zhandark |